ژِِئوپلیتیک امروز

این وبلاگ در خصوص ارائه مقالات ومطالب تخصصی جغرافیای سیاسی توسط محمود واسعی دانش آموخته کارشناسی ارشدجغرافیای سیاسی ایجاد شده

ژِِئوپلیتیک امروز

این وبلاگ در خصوص ارائه مقالات ومطالب تخصصی جغرافیای سیاسی توسط محمود واسعی دانش آموخته کارشناسی ارشدجغرافیای سیاسی ایجاد شده

نظریه برخورد تمدنها


نظریه  برخورد تمدنها (هانتینگتون و منتقدانش)

ترجمه و ویراستاری مجتبی امیری

دفتر مطالعات سیاسی و بین الملل وزارت امور خارجهتهران 1381 - 290 صفحه


تلخیص:محمد دهرویه

ساموئل هانتینگتون ، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد ، در تابستان 1372 با انتشار مقاله ای در فصلنامه آمریکایی « فارین افیرز » ، نظریه جدید « برخورد تمدنها » را مطرح نمود و آن را چارچوب مفهومی برای دوره بعد از جنگ سرد اعلام کرد . وی با طرح بموقع این نظریه ، موجب گردید تا اهداف ، ابزارها و ارزشهای موثر در سیاست بین الملل ، مورد بازنگری قرار گیرد . این کتاب شامل سه بخش می باشد که عباتند از : 1 ) بررسی نظریه برخورد تمدنها به صورت کلی 2 ) اصل نظریه هانتینگتون که شامل مقاله اولیه نویسنده ، یک مصاحبه و پاسخ او به منتقدانش می باشد و 3 ) طیف وسیعی از آرای منتقدان نظریه .

 

ساموئل هانتینگتون ، استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد ، در تابستان 1372 با انتشار مقاله ای در فصلنامه آمریکایی « فارین افیرز » ، نظریه جدید « برخورد تمدنها » را مطرح نمود و آن را چارچوب مفهومی برای دوره بعد از جنگ سرد اعلام کرد . وی با طرح بموقع این نظریه ، موجب گردید تا اهداف ، ابزارها و ارزشهای موثر در سیاست بین الملل ، مورد بازنگری قرار گیرد . این کتاب شامل سه بخش می باشد که عباتند از : 1 ) بررسی نظریه برخورد تمدنها به صورت کلی 2 ) اصل نظریه هانتینگتون که شامل مقاله اولیه نویسنده ، یک مصاحبه و پاسخ او به منتقدانش می باشد و 3 ) طیف وسیعی از آرای منتقدان نظریه .

 

فصل اول – پیش درآمد :  

پایان جنگ سرد ، بی تردید در زمره مهمترین تحولاتی است که در اواخر قرن 20 سیاست بین الملل را دگرگون ساخت و چالشهای فراوانی را پیش روی ما قرار داده است . پس از جنگ سرد که به « نظام نوین جهانی» معروف است ،  در غرب دو نظریه وجود دارد : 1) نظریه پیروزی غرب در جنگ سرد که معتقد است تضادهای ایدئولوژیک و تفوق لیبرال دموکراسی غربی در سراسر کره خاکی را نوید می دهد و 2) روزهای شادمانی غرب زودگذر بوده و درباره خطر دشمنی موهوم ، در قالب رویارویی و برخورد دو تمدن اسلام و غرب هشدار می دهد . 

نظریه اول که خوشبینانه بود را فرانسیس فوکویاما و نظریه هشدار دهنده را ساموئل هانتینگتون ارائه داد . وی نظریه خود را در ابتدا در شماره تابستان فصلنامه فارین افیرز (چاپ آمریکا) منتشر ساخت . مقالات مندرج در این فصلنامه علاوه بر کیفیت مطلوب علمی ، حاوی پیشنهادهای اجرایی برای دولتمردان آمریکا و غرب بود . انتشار این مقاله ، واکنش گسترده ای در محافل علمی و سیاسی پاره ای از کشورهای جهان ، نشان از اهمیت مسئله دارد و توجه بیشتری را به ویژه در 2 سطح نظری و سیاسی اقتضاء می کند .

هانتینگتون در سال 1927 در شهر نیویورک و در یک خانواده مهاجر انگلیسی به دنیا آمد . تحصیلات ابتدایی را در این شهر طی نموده و مدارک لیسانس و فوق لیسانس خود را از دانشگاه های بیل و شیکاگو دریافت نمود . وی در سال 1951 پس از دریافت مدرک دکترای علوم سیاسی از دانشگاه هاروارد ، به تدریس در این دانشگاه پرداخت و در سال 1989 به ریاست مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد رسید . وی به میزان زیادی از رخدادهای سیاسی و بین المللی دهه چهل میلادی که با آغاز جنگ سرد و رقابتهای شرق و غرب همراه بود ، تأثیر پذیرفت .

هانتینگتون بی آنکه همچون برخی از تحلیلگران ، پایان جنگ سرد را ختم مناقشات ایدئولوژیک تلقی می کند ، آن را سرآغاز دوران جدید برخورد تمدنها می انگارد و براساس آن بسیاری از حوادث و رخدادهای جاری جهان را به گونه ای تعبیر و تحلیل می کند که در جهت تحکیم انگاره ها و فرضیات نظریه جدیدش می باشد .

وی تمدنهای زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم می کند : تمدنهای غربی ، کنفوسیوسی ، ژاپنی ، اسلامی ، هندو ، اسلاو ، ارتدوکس ، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقایی و خطوط گسل میان تمدنهای مزبور را منشأ درگیریهای آتی و جایگزین واحد کهن دولت – ملت می بیند .

به اعتقاد هانتینگتون تقابل تمدنها ، سیاست غالب جهانی و آخرین مرحله تکامل درگیریهای عصر نو را شکل  می دهد  چرا که اختلاف تمدنها اساسی است ، خود آگاهی تمدنی در حال افزایش است ، تجدید حیات مذهبی وسیله ای برای پرکردن خلأ هویت در حال رشد است ، رفتار منافقانه غرب موجب رشد خودآگاهی تمدنی گردیده است ، ویژگیها و اختلافات فرهنگی تغییر ناپذیرند ، منطقه گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرهنگی در حال رشد است و خطوط گسل موجود بین تمدنها ، امروز جایگزین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط جرقه های ایجاد بحران و خونریزی اند . خصومت 1400 ساله اسلام و غرب در حال افزایش بوده و روابط میان دو تمدن اسلام و غرب آبستن بروز حوادثی خونین می شود ، بنابراین پارادایم برخورد تمدنی دیگر مسائل جهانی را تحت الشعاع قرار می دهد و در عصر نو صف آراییهای تازه ای بر محور تمدنها شکل می گیرد و سرانجام تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی در کنار هم ، رویارویی تمدن غرب قرار می گیرند .

وی معتقد بود که کانون اصلی درگیریها در آینده ، بین تمدن غرب و اتحاد جوامع کنفوسیوسی شرق آسیا و جهان اسلام خواهد بود . در واقع درگیریهای تمدنی آخرین مرحله تکامل درگیری در جهان نو است .

این نظریه از بدو انتشار با واکنشهای گسترده ای در محافل فکری ، مذهبی ، فرهنگی و سیاسی جهان روبرو شده است . منتقدین وی طرف وسیعی را تشکیل می دهند : دولتمردان غربی طرح اینگونه مسائل را در این مقطع به لحاظ پیامدهای سیاسی آن جایز نمی بینند . برخی از اندشیمندان و روشنفکران محافل سیاسی غرب ، آنرا طرحی خام می پندارند و هانتینگتون را به غفلت از پاشیدگی درونی ، پوچی اخلاقی و خلأ معنوی جهان غرب و در عوض ، یکپارچه انگاشتن آن متهم می سازند و از او می خواهند برای ترمیم خانه از پای بست ویران و در خطر اضمحلال غرب چاره اندیشی کند .

برخی از شخصیتهای سیاسی و دانشگاهی و همچنین مراکز مطالعاتی ذی نفوذ در آمریکا و اروپا نظریات وی را قابل تأمل و تحلیل مسائل جاری بین المللی مهم مورد توجه قرار دادند . بطور نمونه هنری کسینجر معتقد است که  « در دنیای بعد از جنگ سرد ، شش قدرت جهانی قدرت های برتر خواهند بود که در واقع در درون پنج تمدن بزرگ هستند » . وی گرچه تمام مسائل جهان در خطوط گسل مورد نظر هانتینگتون متمرکز نمی داند ، اما با تحلیل وی درباره وضعیت جهان بعد از جنگ سرد موافق است .

می توان گفت که تقریباً تمام جوانب نظریه برخورد تمدنها را محافل غربی و غیر غربی نقد کرده اند ، با این همه کمتر کسی است که به موقع شناسی و زیرکی وی در استفاده سنجیده از خلأ آشکاری که در زمینه نظریه پردازی روابط بین الملل بعد از پایان جنگ سرد بوجود آمده ، معترف نباشد . همچنین باید اذعان کرد که وی با طرح به موقع این نظریه موجب گردید تا سیاست بین الملل ، اهداف ، تحلیلها و ارزشهای در حال شکل گیری ، مورد بازاندیشی قرار گیرند و پژوهشگران علم روابط بین الملل نیز در حال تحلیل اوضاع جدید جهانی ، در صدد         ارائه پارادائم های نو بر آیند ، هرچند که تاکنون در تلاش برای ارائه جایگزینی برای نظریه هانتینگتون                        موفق نبوده اند .

به رغم نقدهای متعددی که درباره این نظریه تاکنون منتشر شده است ، هانتینگتون همچنان بر دیدگاه بدبینانه خویش درباره آینده روابط بین تمدنها تأکید ورزید و از شکت دولت – ملت به عنوان واحد اصلی روابط بین الملل ، تشدید تنشهای ناسیونالیستی ، گرایش فزاینده به درگیری ، افزایش سلاحهای امحاء جمعی و رشد بی نظمی در جهان سخن می گوید .

با بررسی نظریه برخورد تمدنها ، نقدهایی که تاکنون درباره آن منتشر شده است ، سه نکته ذیل شایان ذکر است :

1-      این نظریه ، دیدگاه جدیدی است که در تحلیل مسائل جهانی ، حایز اهمیت بسیار است و تأمل و تعمیق در ابعاد نظری و فرهنگی آن ضروری است .

2-      برخورد تمدنها یک نظریه استراتژیک است و باید در سطح سیاسی مورد توجه قرار گیرد .

3-   این نظریه در عین اینکه واجد برخی نکات مهم و ارزنده است ، زیرساخت و پایه علمی و تئوریک مستحکمی ندارد و با بسیاری از واقعیات موجود نیز سازگار نیست .

 

اهمیت این نظریه از آنجا ناشی می شود که نویسنده از نظریه پردازان توانایی است که عرصه نفوذ کلام او در غرب ، بسیار گسترده است و نظریاتش عمدتاً با دستورالعملهای استراتژیک برای غرب بطور اعم و برای سیاستگذاران آمریکا بطور اخص همراه است . بعلاوه وی در این مقاله ، در واقع عصاره بحثهای مهمی را به میان می آورد که پس از بی اعتباری مکتب کمونیسم ، در پاره ای از محافل غربی درباره تجدید حیات اسلام و برخورد اسلام و غرب رایج شده است و پی آمد مهم نظریه هانتینگتون نیز به قول سودانشو راناده ، صاحب نظر هندی ، جهت دهی به سیاست خارجی آمریکا و دیگر کشورهای غربی است . به رغم انکار مقامات کاخ سفید ، این نظریه به گونه ای سریع و در سطحی وسیع ورد زبانها شده و بعید نیست که در چارچوب سیاست خارجی برخی کشورهای غربی ، بصورت یک استراتژی اجرایی متبلور شود .

به اعتقاد برخی از تحلیلگران ، عناصر اسرائیلی نیز در دامن زدن به چنین تحلیلهایی در غرب ، نقش بسزایی دارند و با استفاده از رسانه ها و محافل دانشگاهی و علمی غرب ، پشتوانه های لازم را برای نظریه مزبور فراهم سازند .

در این میان ، علاوه بر هانتینگتون توجه به تلاشهای مشابه از سوی برنارد لوئیس ، شرق شناس برجسته غرب نیز حائز اهمیت است . وی در جدیدترین آثار خود ، نظریه برخورد تمدنها را به گونه دیگری مورد پژوهش قرار داده و به تقویت افکار هانتینگتون در زمینه برخورد تمدنهای اسلام و غرب شتافته است . وی معتقد است : « از زمانی که غرب به جهان اسلام راه یافته تاکنون ، مهمترین و سازمان یافته ترین برخوردها با نفوذ غرب ، ماهیت اسلامی داشته است . مسلمانان همواره بیشتر نگران از دست رفتن ایمانشان توسط کفار بوده اند تا اداره کشورشان به دست بیگانگان . برخورد دیرینه غرب و جهان اسلام از مراحل مختلف و پی در پی – بیداری ، مقاومت ، برخورد و          نفی – گذر کرده است » . وی همچنین معتقد بود : « برای درک بهتر وضعیت غالب بر روابط غرب و جهان اسلام باید آن را در چارچوب برخورد تمدنها بررسی کرد و نه در درگیری بین ملتها با دولتها » .

در ارزیابی اهمیت نظریه هانتینگتون ، توجه به انگیزه های سیاسی ترویج این نوع تفکرات نیز لازم است . وی با ارائه رهنمودهای اجرایی به غرب سعی دارد تا سطح نظریه خود را از مباحث فکری به یک دستورالعمل استراتژیک ارتقا بخشد ، توصیه می کند که « غرب باید از ارزشها و موقعیت برتر خود در جهان دفاع کند و در تحقق این هدف نیز باید همکاری با آن دسته از کشورها را تقویت نماید که کشورهای از درون گسیخته مانند روسیه که در حال حاضر به دلایل اقتصادی و امنیتی از پیوستن به هرگونه اتحاد ضد غربی اجتناب می ورزد ، بعلاوه غرب باید دامنه و قدرت نظامی کشورهای کنفوسیوسی – اسلامی را محدود سازد ، از اختلافات و درگیریهای موجود بین کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی بهره برداری کند و گروههایی را که در درون تمدنهای دیگر به ارزشها و منافع غرب گرایش دارند ، مورد پشتیبانی قرار دهد » .

در واقع نظریه هانتینگتون عصاره بحثها و مناظره های مهمی است که در پی بی اعتباری مکتب کمونیسم ، در محافل سیاسی و دیپلماتیک غرب درباره تجدید حیات باورهای اسلامی و پیامدهای جهانی و منطقه ای آن جریان دارد و در مواردی نیز از آن به تهدید اسلامی یا جنگ سرد جدید تعبیر می شود .

ریچارد نیکسون ، رئیس جمهور اسبق آمریکا و متفکران سیاسی بانفوذ این کشور ، از جمله پیش کسوتان طرح مسأله تجدید حیات جهان اسلام و پیامدهای آن برای غرب بشمار می رود . وی جهان اسلام را عامل مهم و در عین حال خطرناک جهان بعد از جنگ سرد ترسیم می کند و تفکرات اسلام بنیادگرا را عنصر اصلی ناآرامیها و حرکتهای انقلابی جهان سوم در قرن آینده می بیند . به اعتقاد وی اسلام عامل محرک جهان سوم و جایگزین کمونیسم         بی اعتبار شده در این کشورهاست .

نظریه برخورد تمدنها حاوی خطاهای فکری بارز ، دارای بنیان استدلالی سست و مبتنی بر شواهد ضعیف تاریخی است . برخی از آنها توجه منتقدان این نظریه را به خود جلب کرده و برخی نیز تاکنون از نظرها دور مانده است . کاهش نقش دولت – ملت در صحنه سیاست جهانی ، اهمیت یافتن تمدنها و جایگزینی آنها با واحد دولت – ملت بعنوان عوامل موثر در صحنه سیاست جهانی ، مسلم دانستن پارادایم جنگ سرد در توجیه تحولات دوران بعد از جنگ جهانی دوم ، یکسان سازی تلقی کردن فرهنگ و تمدن ، کلی بودن واحدهای مورد تجزیه و تحلیل و بالاخره آشتی ناپذیری تمدنهای اسلامی و مسیحی در نظر هانتینگتون مسائل مناقشه پذیر است .

البته ممکن است نظریه برخورد تمدنها به لحاظ فکری ، با اندیشه برخی از صاحب نظران اسلامی و غیر اسلامی همسو باشد ، اما بی تردید این سطحی نگری و این نوع برخوردها پیامدهای زیانباری برای منافع اسلام بطور اعم و منافع ملی ایران بطور اخص دارد و نمی توان با بی توجهی به مسئله ، از اهمیت و ضرورت توجه به پیامدهای استراتژیک نظریه هانتینگتون کاست و گسترش آن را در محافل سیاسی و آکادمیک بسیاری از کشورهای جهان نادیده گرفت .

 

 

فصل دوم – طرح موضوع :  1) برخورد تمدنها ؟

سیاست جهانی اینک وارد مرحله جدیدی شده است و روشنفکران جامعه درکار گسترش دامنه  پیش بینی هایشان درباره آنچه روی خواهد داد ، از جمله پایان تاریخ ، تجدید رقابتهای سنتی میان دولت - ملت ها و سستی گرفتن دولت - ملت تحت تأثیر جاذبه های آتش افروز قبیله گرایی و جهان گرایی ، تردید به خود         راه نمی دهند .

فرضیه من این است که اصولاً نقطه اصلی برخورد در این جهان نو ، نه رنگ ایدئولوژیکی دارد و نه بوی اقتصادی . عمق شکافهای عمیق میان افراد بشر و به اصطلاح نقطه جوش برخوردها دارای ماهیت فرهنگی خواهد بود و بس . دولت - ملت ها نیرومندترین بازیگران در عرصه جهان باقی خواهند ماند ، لیکن درگیریهای اصلی در صحنه سیاست جهانی ، میان ملتها و گروههایی با تمدنهای مختلف روی خواهد داد .

برخورد تمدنها بالمال بر سیاست جهانی سایه خواهد افکند ، خطوط گسل میان تمدنها ، در آینده خاکریزهای نبرد خواهد بود . برخورد تمدنها آخرین مرحله از سیر تکاملی چالش در جهان نو را ترسیم خواهد کرد . در طول یک قرن و نیم پس از ایجاد نظام جدید بین المللی که با پیمان صلح وستفالی آغاز شد ، درگیریهای دنیای غرب ، بیشتر میان شاهزادگان ، امپراتوران ، سلاطین خودکامه و پادشاهان در نظامهای مشروطه به وقوع پیوست که برای تقویت دیوانسالاری ، ارتش ، بنیه اقتصادی مرکانتیلیستی و مهمتر از همه ، گسترش سرزمین تحت حکومت خود تلاش می کردند ، این جریان به تدریج دولت - ملت ها را ایجاد کرد و از زمان انقلاب فرانسه به بعد ، درگیریها عمدتاً میان ملتها بوده است تا شهریاران .

نزاع بین شهریاران ، چالش دولت - ملت ها و برخورد ایدئولوژیها ، اساساً کشمکشهایی در درون تمدن غربی بود ، چیزی که ویلیان لیند آن را جنگهای داخلی غربی می نامد . این نکته به همان اندازه در مورد جنگ سرد صادق بود که در مورد جنگهای جهانی و جنگهای سده هفدهم ، هجدهم و نوزدهم . با پایان جنگ سرد ، سیاست بین المللی از محدوده غربیش خارج می شود و بر کشمکش بین تمدنهای غربی و غیر غربی و در میان خود تمدنهای غیر غربی تمرکز می یابد . در سیاست ، تمدنها ، ملتها و دولتهای وابسته به تمدنهای غیر غربی ، دیگر جزو اهداف استعمار غرب و موضوع تاریخ محسوب نمی شوند ، بلکه در قالب شکل دهندگان و محرکان در کنار غرب قرار می گیرند .

در دوران جنگ سرد ، دنیا به سه جهان اول ، دوم و  سوم تقسیم می شد . این دسته بندی دیگر موضوعیت ندارد . اکنون چنانچه کشورها را نه برحسب نظام سیاسی یا اقتصادی یا سطح توسعه اقتصادی آنها ، بلکه به لحاظ فرهنگ و تمدنشان گروه بندی کنیم ، کار مفید تری انجام داده ایم .

هویت تمدنی بطور روزافزون در آینده اهمیت خواهد یافت و جهان تا اندازه زیادی براثر کنش و واکنش بین 7 یا 8 تمدن بزرگ شکل خواهد گرفت . این تمدنها عبارتند از تمدن غربی ، تمدن کنفوسیوسی ، تمدن ژاپنی ، تمدن اسلامی ، تمدن هندو ، تمدن اسلاوی - ارتدوکس ، تمدن آمریکای لاتین و احتمالاً تمدن آفریقایی . مهمترین درگیریهای آینده در امتداد خطوط گسل فرهنگی که این تمدنها را از اهم جدا می سازد ، رخ خواهد داد .

اما چرا چنین وضعی پیش خواهد آمد ؟

نخست اینکه وجود اختلاف میان تمدنها نه تنها واقعی بلکه اساسی است و تمدنها با تاریخ ، زبان ، فرهنگ ، سنت و از همه مهمتر مذهب از یکدیگر متمایز می شوند . انسانهای وابسته به تمدنهای مختلف دیدگاههای متفاوتی درباره روابط بین خدا و انسان ، فرد و گروه ، شهروند و دولت ، والدین و فرزندان و زن و مرد دارند . همچنین دیدگاه آنها در مورد اهمیت نسبی حقوق و مسئولیتها ، آزادی و اختیار ، تساوی و سلسله مراتب ، فرق می کند . این تفاوتها در طول قرنها پدید آمده و بزودی از میان نخواهد رفت . این اختلافها به مراتب از اختلاف ایدئولوژیهای سیاسی و نظامهای سیاسی اساسی تر است .

دوم ، جهان درحال کوچکترشدن و کنش و واکنش بین ملتهای وابسته به تمدنهای مختلف در حال افزایش است . این افزایش فعل و انفعالات ، هوشیاری تمدنی و آگاهی به وجوه اختلاف بین تمدنها و همچنین وجود اشتراک در درون هر تمدن را شدت می بخشد .

سوم ، روندهای نوسازی اقتصادی و تحول اجتماعی ، در سراسر جهان انسانها را از هویت دیرینه و بومی شان جدا می سازد . این روندها ، همچنین دولت – ملت را به مثابه یک منشأ هویت تضعیف می کند . در بسیاری از نقاط جهان ، مذهب آن هم بصورت جنبشهایی که بنیادگرا لقب می گیرند ، در جهت پرکدن خلأ هویت حرکت کرده است . در بیشتر کشورها و ادیان ، نیروهای فعال درون جنبشهای بنیادگرا را افراد جوان ، دانشگاه دیده ، کارشناسان فنی از طبقه متوسط و اهل حرفه و تجارت تشکیل می دهند .

چهارم ، نقش دوگانه غرب ، رشد آگاهی تمدنی را تقویت می کند . از یک سو غرب در اوج قدرت است و در عین حال و شاید به همین دلیل ، پدیده بازگشت به اصل خویش ، در بین تمدنهای غیر غربی نُضج می گیرد . غرب در اوج قدرت خود ، با غیرغربیانی روبه روست که پیوسته از میل ، اراده و منابع بیشتری برای شکل دادن به جهان به شیوه های غیر غربی برخوردار می شوند .

پنجم ، کمتر می توان بر ویژگیها و تفاوتهای فرهنگی سرپوش گذاشت . از این رو ، آنها دشوارتر از مسائل اقتصادی و سیاسی حل و فصل می شوند یامورد مصالحه قرار می گیرند . در قالب اتحاد شوروی سابق کمونیستها می توانند دموکرات شوند ، ثروتمند می تواند فقیر و تهیدست ، می تواند دارا شود ولی روسها نمی توانند استونیایی و آذریها نمی توانند ارمنی شوند . مذهب حتی بیش از قومیت ، افراد را از هم متمایز می سازد ، یک نفر می تواند نیمه فرانسوی و نیمه عرب باشد و حتی تابعیت مضاعف داشته باشد ولی نیمی مسیحی و نیمی مسلمان بودن بسیار دشوار است .

ششم ، منطقه گرایی اقتصادی در حال رشد است و سهم کل تجارت منطقه ای در فاصله سالهای 1980 تا 1989 در اروپا از 51 درصد به 59 درصد ، در آسیا از 33 درصد به 37 درصد و در آمریکای شمالی از 32 درصد به 36 درصد رسیده است . اهمیت بلوکهای اقتصادی منطقه ای ، احتمالاً در آینده رو به افزایش خواهد بود .

از یک طرف ، موقعیت منطقه گرایی اقتصادی ، خودآگاهی تمدنی را تقویت می کند و از طرف دیگر ، اقتصاد منطقه ای تنها در صورتی امکان توفیق می یابد که ریشه در یک تمدن مشترک داشته باشد .

همچنین فرهنگ و مذهب ، مبنای سازمان همکاری اقتصادی « اکو » را تشکیل می دهد که در آن 10 کشور غیر عرب یعنی ایران ، پاکستان ، ترکیه ، آذربایجان ، قزاقستان ، ترکمنستان ، تاجیکستان ، ازبکستان و افغانستان عضویت دارند . هنگامی که مردم هویت خود را برمبنای قومیت و مذهب تعریف می کنند ، در روابط خود و افراد وابسته به مذاهب یا قومیتهای دیگر ، احتمالاً ما را در مقابل دیگران می بینند .

در سطح خرد ، گروههای نزدیک به هم در امتداد خطوط گسل میان تمدنها ، غالباً با توسل به خشونت برای کنترل خاک و مهار یکدیگر به نزاع می پردازند و در سطح کلان دولتهای وابسته ، به تمدنهای مختلف ، برای کسب قدرت نسبی نظامی و اقتصادی ، با هم به رقابت برمی خیزند ، برای کنترل نهادهای بین المللی و طرفهای ثالث دست به مبارزه می زنند و براساس رقابت ، ارزشهای خاص سیاسی و مذهبی خویش را ترویج می کنند .

خطوط گسل میان تمدنها ، به عنوان نقاط بروز بحران و خونریزی ، جانشین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد می شود . درگیری در امتداد خط گسل بین تمدنهای غربی و اسلامی در طول 1300 سال جریان داشته است . فعل و انفعالات بین اسلام و غرب ، از هر دو سو برخورد تمدنها تلقی می شود . برخورد تمدنها در مناطقی از آسیا نیز عمیقاً ریشه دارد ، برخورد تاریخی مسلمانان و هندوان در شبه قاره ، تخریب مسجد بابری در دسامبر 1992 و ... از جمله برخوردهای بین تمدنها است .

گروهها یا دولتهای وابسته به یک تمدن که با مردمی از تمدن دیگر وارد جنگ می شوند ، بطور طبیعی سعی در جلب حمایت دیگر اعضای تمدن خود می کنند . اول ) در جنگ خلیج فارس ، یک کشور عرب به یک کشور عرب دیگری تجاوز می کند و سپس با مجموعه ای از کشورهای عربی ، غربی و دیگران وارد جنگ شد . دوم ) عارضه خویشاوندی همچنین در کشمکشهای داخل اتحاد شوروی سابق وجود دارد . موفقیتهای ارمنیها در سالهای 1992 و 1993 ، ترکیه را به حمایت بیشتر از برادران زبانی و نژادی خود در آذربایجان برانگیخت . سوم ) در مورد جنگ داخلی در یوگوسلاوی سابق ، افکار عمومی غرب ، همدردی خود با مسلمانان بوسنی را نشان داد و از آزار آنها به دست صربها ، ابراز تنفر کرد اما به هر حال نگرانی اندکی درباره حملات کرواتها به مسلمانان و مشارکت آنها در تجزیه بوسنی و هرزگوین ابراز نمود . به احتمال زیاد درگیریهای منطقه ای به جنگهای عمده ای بدل خواهند شد که همانند جنگهای بوسنی و قفقاز بر مبنای خطوط گسل بین تمدنها شکل می گیرند و جنگ جهانی بعدی ، در صورت وقوع ، جنگی بین تمدنها خواهد بود .

امروزه غرب در مقایسه با دیگر تمدنها به گونه ای استثنایی در اوج قدرت است . ابرقدرت از صحنه محو شده است . بروز درگیری نظامی بین کشورهای غربی تصورنشدنی و توان نظامی غرب بلامنازع است . اصطلاح بسیار متداول جامعه جهانی به یک اسم جمع بی معنا بدل شده و جایگزین جهان آزاد گردیده است تا به کارهایی که منافع ایالات متحده و دیگر قدرتهای غربی را تأمین می کند ، مشروعیت جهانی ببخشد .

سلطه غرب بر شورای امنیت سازمان ملل متحد و تصمیمات آن که فقط گاه گاه با رأی ممتنع چین تعدیل می شد ، کاربرد نیروی نظامی از سوی غرب برای اخراج عراق از کویت و نابودکردن سلاحهای بسیار پیشرفته و از میان بردن توان آن کشور برای تولید چنان جنگ افزارهایی را مشروعیت بخشید .

در حقیقت ، نویسنده ای که در یکصد مورد ، فرهنگ جوامع مختلف را بطور تطبیقی بررسی کرده ، به این نتیجه رسیده است که ارزشهایی که بیشترین اهمیت را در غرب دارد ، کم اهمیت ترین ارزشها در اکناف جهان است . محور اصلی سیاستها در آینده ، به گفته کیشور محبوبانی درگیری بین غرب و سایرین و واکنش تمدنهای غیر غربی در برابر ارزشها و قدرت غرب خواهد بود . این واکنشها بطور کلی به یک صورت یا در قالب مجموعه ای سه وجهی ظاهر می شود .

در آینده از آنجا که انسانها خود را با تمدن از یکدیگر متمایز می سازند ، کشورهایی مانند اتحادیه شوروی و یوگسلاوی که در برگیرنده مردم زیادی با تمدنهای مختلف هستند ، نامزد تجزیه شدن خواهند بود . برخی دیگر از کشورها گرچه دارای یکدستی فرهنگی نسبتاً خوبی هستند ولی مردم آنها برسر اینکه جامعه شان به این یا آن تمدن تعلق دارد ، دچار تفرقه اند . اینها کشورهای از درون گسیخته اند . در طول دهه گذشته ، مکزیک وضعی مشابه ترکیه داشته است . مکزیک درست مانند ترکیه ، با کنار گذاشتن مخالفین تاریخی خود با اروپا و تلاش برای پیوستن به اروپا ، شناساندن خود از راه مخالفت با آمریکا را متوقف ساخته و در عوض تلاش می کند از ایالات متحده پیروی کند و در منطقه آزاد تجاری آمریکای شمالی به آن کشور بپیوندد .

لازمه تعریف مجدد هویت تمدنی در یک کشور از درون گسیخته ، 3 چیز است 1) نخبگان اقتصادی و سیاسی آن کشور باید بطور کلی حامی و مشتاق تعریف مجدد هویت تمدنی باشند 2) عامه مردم باید به این روند تن دهند         3) گروه حاکم در تمدن پذیرنده ، باید آگاهانه خواستار چنین تغییر و تحول تمدنی باشند .

موانع موجود در راه پیوستن کشورهای غیرغربی به غرب ، به گونه ای چشمگیر متفاوت است . این موانع برای کشورهای آمریکای لاتین و اروپای شرقی کمتر است و برای کشورهای ارتدوکس ، اتحاد شوروی سابق و جوامع اسلامی ، کنفوسیوسی ، هندو و بودایی بیشتر . در این میان ژاپن وضع خاصی دارد ، یعنی در حالی که به اعتباری جزء غرب بشمار می رود ، از جهات مهمی آشکارا در دایره غرب نیست .

تقریباً کشورهای غربی بدون استثناء و همچنین روسیه تحت رهبری یلتسین قدرت نظامی خود را کاهش می دهند ، حال آنکه چین ، کره شمالی و چند کشور خاورمیانه ای به نحوی چشمگیر بر قابلیتهای نظامی خود می افزایند و در این تلاش از تسلیحات وارداتی از غرب و منابع غیر غربی و همچنین توسعه صنایع تسلیحاتی داخلی    بهره می گیرند . یکی از نتایج این روند ، به قول چالز کروتامر ، ظهور کشورهای مسلح است و این کشورها غربی نیستند . نتیجه دیگر ، تعریف مجدد کنترل تسلیحات است که مفهومی و هدفی غربی دارد . در طول جنگ سرد ، هدف اصلی از کنترل تسلیحات ، برقراری موازنه با ثبات نظامی بود .

مناقشه غرب و کشورهای کنفوسیوسی – اسلامی ، عمدتاً بر سلاحهای هسته ای ، شیمیایی و بیولوژیکی ، موشکهای بالستیک و دیگر ابزارهای پیشرفته برای پرتاب آنها ، قابلیتهای راهبری و اطلاعاتی و دیگر امکانات الکترونیکی در جهت تحقق این هدف ، متمرکز است .

این مقاله در پی آن نیست که هویتهای تمدنی جای همه هویتهای دیگر را خواهد گرفت ، دولت – ملت ها از میان خواهند رفت ، هرتمدن به یک واحد سیاسی منسجم بدل خواهد شد و گروههای مختلف در درون یک تمدن با هم اختلاف پیدا نمی کننند یا نمی جنگند . برخورد تمدنها غالبترین نوع برخورد در سطح جهان ، جای برخوردهای ایدئولوژیکی و دیگر انواع درگیریها را خواهد گر فت . روابط بین المللی که در گذشته حکم مسابقه ای در داخل تمدن غربی را داشته ، اکنون به گونه ای فزاینده ، غیر غربی می شود و به نمایشی مبدل می گردد که در آن تمدنهای غیر غربی ، نقش بازیگر را دارند ، نه آنکه صرفاً هدف نمایش باشند ، نهادهای بین المللی اقتصادی ، امنیتی و سیاسی موفق ، به احتمال قوی ، بیشتر در درون تمدنها شکل خواهد گرفت تا در بین آنها و درگیری در آینده بسیار نزدیک ، بین غرب و چند کشور اسلامی – کنفوسیوسی خواهد بود .

این مقاله مدافع مطلوبیت درگیری بین تمدنها نیست ، بلکه هدف آن طرح فرضیه هایی تشریحی است در این خصوص که آینده چگونه می تواند باشد . اگر این فرضیه ها پذیرفتنی باشد ، لازم است پیامدهای آنها برای سیاست غرب ، مورد توجه قرار گیرد . در کوتاه مدت منافع غرب به روشنی ایجاب می کند که همکاری و یگانگی بیشتری در درون تمدن خود ، بویژه بین اجزای اروپایی و آمریکای شمالی آن ، بوجود آورد و آن دسته از جوامع اروپای شرقی و آمریکای لاتین که فرهنگ آنها به غرب نزدیکتر است را به خود ملحق سازد ، روابط مبتنی بر همکاری با روسیه و ژاپن را حفظ و تقویت کند و از بدل شدن منازعات محلی بین تمدنها به جنگهای عمده میان تمدنها جلوگیری کند .

در دراز مدت ، تمدن غربی که هم مدرن و هم غربی است ، تمدنهای غیر غربی کوشیده اند بدون آنکه غربی بشوند ، خود را مدرن کنند تا امروز فقط ژاپن توانسته است در این تلاش موفق شود . آنها کوشش می کنند این نوگرایی را با ارزشها و فرهنگ سنتی خود سازش دهند . توان نظامی و اقتصادی آنها نیز به طور نسبی افزایش خواهد یافت . از این رو ، غرب هر روز بیشتر ناگزیر از کنار آمدن با تمدنهای مدرن غیر غربی خواهد شد که از نظر قدرت به غرب نزدیک می شوند ولی ارزشها و منافعشان عمدتاً با ارزشها و منافع غرب تفاوت دارد و این وضع ایجاب می کند که غرب قدرت اقتصادی و سیاسی لازم را برای پاسداری از منافع خود در برابر تمدنهای مزبور ، حفظ کند . در آینده قابل پیش بینی ، هیچ تمدن جهانگیری وجود نخواهد داشت ، بلکه دنیایی خواهد بود با تمدنهای گوناگون که هر یک ناگزیر است همزیستی با دیگران را بیاموزد .

نکات مهمی که هانتینگتون در مصاحبه با  ناتان گادلس ، سردبیر فصلنامه آمریکایی نیوپرسپکتیوز کوارترلی پس از  انتشار مقاله برخورد تمدنها عنوان داشته است به شرح ذیل می باشد :

 ارتباط تمدنهای اسلامی – کنفوسیوسی :

v   باید تأکید شود که من صرفاً فرضیه محتملی را که در مورد سیر احتمالی مسائل جهانی وجود دارد ، تشریح کرده ام و نه پییش بینی قطعی رخدادهای جهان را .

v      بروز درگیریهای تمدنی ، آخرین مرحله تکامل درگیری در جهان مدرن است .

v   امروزه خطوط گسل درگیریهای آینده را می توان بوضوح در اروآسیا مشاهده کرد . شکاف فرهنگی اروپا یعنی شکاف بین مسیحیت غربی ، مسیحیت ارتدوکس و اسلام مجدداً در حالی ظاهر شده که شکاف ایدئولوژیکی اروپا برطرف گردیده است . تبلیغ ارزشهای غربی به عنوان ارزشهای جهان شمول ، به تهییج واکنشهایی از نوع بنیادگرایی اسلامی کمک می کند که نقاط بسیاری از جوامع اسلامی را فراگرفته است .

v   تماس فزاینده ای که میان فرهنگهای گوناگون از طریق وسائل ارتباط جمعی و رفت و آمد امکان پذیر             شده ، موجب گردیده است تا خودآگاهی و هوشیاری تمدنهای مختلف نسبت به تفاوتها و             مشترکاتشان تشدید شود .

v   در اسلام از بدو پیدایش آن ، عناصری از تداوم وجود دارد . اسلام ، مذهب رادیکالی است که هیچ تمایزی بین آن چه دین می گوید و آنچه بی دینی (سکولار) خوانده می شود ، قائل نیست ، در نتیجه این گرایش دین سالاری ، تحمل حضور غیر مسلمان در جوامع اسلامی و یا سازگاری مسلمانان در جوامعی که در اقلیت اند ، بسیار مشکل می شود .

v      در حال حاضر ، درگیری بین غرب و کشورهای اسلامی – کنفوسیوسی عمدتاً پیرامون تسلیحات هسته ای ، شیمیایی و بیولوژیکی ، موشکهای بالستیک و سیستمهای پیشرفته پرتاب موشک متمرکز است . در حالیکه غرب تلاش می کند تا منع سلاحهای هسته ای را به یک قاعده جهانی تبدیل کندکشورهای یاد شده برحقوق خود دردستیابی وکاربرد هرنوع تسلیحاتی که برای امنیتشان ضروری ببینند اصرار می ورزند .

v   غرب باید سعی کند تا از خود و ارزشهایش دفاع کند و موقعیت خود را حفظ نماید . در عصر برخورد تمدنها ، ما باید با آن دسته از کشورهایی که از درون گسیخته اند و دارای انگیزه های اقتصادی و امنیتی خوبی برای پیوستن به هرگونه قطب بندی ضدغربی نیستند روابط همکاری ایجاد کنیم .

v      هدایت کشورها به سمت دمکراتیک کردن نظام خود ، بهترین شیوه حفاظت از حقوق بشر در   درازمدت است .

v   برای مناطقی که حقوق بشر درسطح وسیعی و بطور مداوم نقص می شود ، من بانظر برنارد کوچنر موافقم . سازمان ملل متحد چنان دخالتهایی را در کمک به کردها و در سومالی اعمال کرده است . اما در حال حاضر حق مداخله هیچ حمایتی ندارد . اما معتقدم که اعمال نوع دیگری از دخالت ممکن است مطلوبتر باشد و آن اینکه جوامع دمکراتیک بتوانند از سقوط کشوری دمکراتیک به نظام دیکتاتوری ، ممانعت کنند . اتخاذ چنین تدابیری هدف مشخصی را برای آمریکا و دیگر دولتهای قدرتمند دمکراتیک تعیین می کند : استمرار دمکراسی در کشورهایی که مردمش به آن تن داده اند .

اگر تمدن نیست ، پس چیست ؟ (برخورد تمدنها ، پارادایم تحلیل جهان نو) :

هانتینگتون در این مقاله ضمن بررسی دیدگاه های منتقدین خود ، با نگرشی متفاوت نظریه خود را اثبات  کرده است .

مقاله برخورد تمدنها تلاشی است برای تشریح عناصر تشکیل دهنده پارادائم جهان بعد از جنگ سرد . همچون هر پارادایم دیگری ، پارادایم تمدنها درخصوص بسیاری از مسائل ، پاسخگو نیست . بحثهایی که پارادایم تمدنی در اکناف جهان به وجود آورده ، نشان می دهد که تا حدودی این مسئله ملموس است . یا با واقعیتها آنطور که مردم درک می کنند منطبق است ، یا چنان به واقعیتها نزدیک است که افرادی که آن را نمی پسندند ناگزیر به آن حمله می کنند . امروزه سیاستهای جهانی پیچیده تر از آن است که بتوان آنها را در لانه های دو کبوتر جای داد . به دلایلی که در مقاله برخورد تمدنها تشریح شد ، تمدنها جانشینان طبیعی جهان سه قطبی (غرب ، شرق و جهان سوم) دوران جنگ سرد هستند . در طول چند ماهی که از انتشار مقاله در تابستان 1993          می گذرد ، وقایعی اتفاق افتاده که در تحلیلهایی که بر پایه پارادایم تمدنی انجام می شوند ، می گنجند و پارادایم تمدنی نیز می تواند آنها را پیش بینی نماید ، مانند :

-        استمرار و تشدید درگیری بین کرواتها ، مسلمانان و صربها در یوگسلاوی سابق .

-        کوتاهی غرب در پشتیبانی مفید از مسلمانان بوسنیایی یا محکوم کردن جنایات کرواتها .

-    عدم تمایل روسیه به پیوستن به جمع اعضاء شورای امنیت سازمان ملل متحد برای واداشتن صربهای مقیم کرواسی به انعقاد قرارداد صلح با دولت کرواسی و اعلام ایران و کشورهای مسلمان برای اعزام 18 هزار نیرو بمنظور حفاظت از مسلمانان بوسنیایی .

-    تشدید درگیری ارمنیها و آذریها ، درخواست ایران و ترکیه از ارمنستان برای تخلیه سرزمینهای اشغالی و اعزام نیرو از سوی ایران و ترکیه به مرزهای خود با آذربایجان .

-        استمرار جنگ در آسیای مرکزی بین نیروهای روسی و شبه نظامیان مجاهد .

-        برملا شدم سیاست مهار دوگانه وزارت امور خارجه آمریکا در قبال ایران و عراق .

-        و ...

مسائل میان تمدنها بطور فزاینده ای جای مسائل بین ابرقدرتها را به عنوان برترین  مسائل در برنامه های  بین المللی می گیرد . این مسائل شامل گسترش تسلیحات ، حقوق بشر و مهاجرت است . در زمینه سه مسئله فوق ، غرب در یک طرف و دیگر تمدنهای عمده در طرف دیگر قرار دارند . حدودی که کشورها حقوق بشر را رعایت می کنند ، بطور آشکار شکافهای موجود بین تمدنها را نشان می دهد .

انحطاط آمریکا  - از کارکردهای یک پارادایم این است که نشان دهنده چه چیز مهم است و نقش دیگر آن این است که به پدیده های آشنا نیز از زاویه جدیدی بنگرد . با توجه به این مطلب ، پارادایم تمدنی برای آمریکا تبعاتی را به همراه دارد . وحدت ایالات متحده از نظر تاریخی بر ستونهای دوگانه فرهنگ اروپایی و آزادی سیاسی استوار بوده است . این دو عامل برای آمریکا که نسلهایی از مهاجران را درخود همگون ساخته ، حیاتی است . ایالات متحده هر روز بیش از پیش به لحاظ قومی و نژادی متنوع می شود و هویت سیاسی آن در اصولی که در اسناد اولیه تبیین شده ، ریشه دوانده است . اگر چنین باشد و آمریکائیها به لیبرال دموکراسی و ایدئولوژی سیاسی اروپایی دیگر معتقد نباشد و عمل نکنند ، در آن صورت ، ایالت متحده آن گونه که ما آن را شناخته ایم باقی نخواهد ماند و به دنبال سایر ابرقدرتهایی که صرفاً از طریق ایدئولوژی تعریف شده بودند ، در مقبره تاریخ دفن خواهد شد .

آیا اندیشه بهتری وجود دارد ؟ یک پارادائم تمدنی ، بسیاری از سردرگمیهای عمیق بعد از جنگ سرد را تحلیل و تبیین می کند ، از این رو توجه بسیاری را به خود جلب کرده است . شبه جایگزین یک پارادایم ایستاست و تعارضی کاملاً تصنعی و نامربوط میان دولتها و تمدنها ترسیم می کند . دنیای ما متشکل از کشورهایی است که به لحاظ تاریخی ، فرهنگ ، مذهب ، زبان ، موقعیت جغرافیایی و نهادها در سطوح  مختلفی به هم پیوند خورده و درهم آمیخته اند . جایگزین تصنعی که برخی منتقدین به مقاله برخورد تمدنها ارائه کرده اند ، پارادایم جهان واحدی است که در آن تمدن جهان شمولی وجود دارد و یا اینکه در سالهای آتی احتمالاً به وجود خواهند آمد . این استدلال که یک فرهنگ یا تمدن جهان شمول ، هم اکنون در حال شکل گیری است به صور مختلفی مطرح  می شود که هیچ یک مبانی استدلالی محکمی ندارد :

اول ، استدلال می شود که فروپاشی کمونیسم شوروی ، به معنای پایان تاریخ و پیروزی جهان لیبرال دموکراسی در جهان است و این اشتباه محض است که فکر کنیم چون کمونیسم شوروی سقوط کرده ، پس غرب همیشه پیروز شده است . دوم ، این پیش فرض وجود دارد که دادو ستد زیاد موجب بوجود آمدن یک فرهنگ مشترک می شود . البته جنگها اغلب در بین جوامعی اتفاق می افتد که کنش و واکنش فراوانی بین آنها وجود دارد .

سوم ، چنین فرض می شود که نوگرایی و پیشرفت اقتصادی دارای آثاری همگون است و موجب به وجود آمدن فرهنگ مشترک جدیدی می شود . استدلالی اینکه اسلاوها ، صربها ، اعراب و ... همگی به یک تمدن جهان شمول شناخته شده غربی تعلق دارند ، گریز از واقعیت است .

تمدن جهان شمول تنها می تواند محصول یک قدرت جهان شمول باشد . کاهش قدرت غرب ، عقب نشینی فرهنگ غربی را به دنبال دارد و افزایش سریع قدرت اقتصادی کشورهای آسیای شرقی ، به افزایش قدرت نظامی ، نفوذ سیاسی و جدابیت فرهنگی منجر می شود . عرصه زبان ، قوم گرایی  نیز بر جهانشمولی چیره می شود و این خود ، دلیل دیگری است بر طلوع گسترش هویت تمدنی .

به هر سوی که می نگری ، جهان در تعارض با خویش است و پارادایم تمدنی به گونه بارزی در اکناف جهان ، از ارتباط ریشه ای برخوردار است . تاریخ به پایان نرسیده است . جهان واحد نیست و تمدنها نوع بشر را متحد و یا متفرق می سازد . عواملی که درگیری بین تمدنها را بوجود می آورد ، تنها در صورتی کنترل شدنی است  که شناخته شود و به همین دلیل است که برخورد تمدنها پدیده محوری سیاست جهانی ، در حال نشستن بجای جنگ سرد است .

منابع بی ثباتی در جهان معاصر

متن ذیل ، سخنرانی هانتینگتون در کنفرانس « نقش آمریکا در دنیای نامطمئن » است که در سال 1995 در کالیفرنیا است .

جریان شکست و از هم پاشیده شدن دولت – ملت بعنوان واحد اصلی و تقریباً بی بدیل صحنه روابط بین الملل ، رشد فزاینده گرایشها و جنبشهای ناسیونالیستی و فرقه گرایی در میان ملتها ، شمار رو به ازدیاد درگیریهای قومی ، مذهبی و نژادی و تکثیر و گسترش سلاحهای مخرب و کشتار جمعی هسته ای و غیر هسته ای ، آینده ای پر از تنش و اختلاف و درگیری را به دنیال خواهد داشت که می توان آن را نوعی هرج و مرج به حساب آورد . تمدن غرب مهمترین و قویترین تمدن پایا در دهه های آینده خواهد بود . برخی دیگر مانند  تمدن اسلامی و کنفوسیوسی خواهند کوشید تا خود را قوی سازند و در برابر آن ایستادگی کنند . در دنیای بعد از جنگ سرد ، دیگر ابرقدرتها نیستند که نقش اول را در سیاست بین الملل ایفا خواهند کرد ، از 6 قدرتی که کسینجر از آنها بعنوان قدرتهای برتر یاد می کند ، در واقع کشورهای اصلی درون پنج تمدن بزرگ هستند و کشورهای اسلامی نیز تمدن مستقل خود را دارایند . رابطه خویشاوندی بین کشورهای درون هر تمدن موجب تشکیل اتحادیه های بزرگتر خواهد شد و تلاش برای همگرایی و جهانی کردن اقتصاد پیش از این یک ایده آل محسوب نمی شد ، اما باید دانست که موفقیت در زمینه اقتصاد و تجارت منوط به تفوق آنها بر تضادها ، از هم گسیختگی ها و تنشهای فرهنگی است و تنها راه مدیریت بحران نیز شناخت روابط تمدنهاست . 

به نظر هانتیگتون دو خصیصه اصلی منابع بی ثباتی در جهان معاصر عبارتند از :

اول ، در گذشته ما دارای یک نظام بین المللی چند قطبی بودیم که اساساً بر چارچوب غرب و اروپا مبتنی بود اما اکنون ما برای نخستین بار در تاریخ با وضعیتی مواجه می شویم که در آن سیاستهای جهانی هم چند قطبی است و هم چند تمدنی .

دوم ، در جهان چند قطبی – چند تمدنی ، بی تردید غرب همچنان بصورت قدرت فائق باقی خواهد ماند . اما قدرت و جذابیت دیگر تمدنها نیز در حال افزایش است . به چند لحاظ عکس العمل بر ضد غرب در حال شکل گیری است و اگر به روندهای دراز مدت بنگریم ، قدرت غرب در ارتباط با قدرت دیگر تمدنها ، بروشنی در حال کاهش است .

سه مسئله مهم در حال شکل گیری است :

1-   در جهان چند ملیتی – چند تمدنی ، بروز درگیریهای قومی و قبیله ای کاملاً بدیهی می نماید و این درگیریها در درون کشورها و در درون جوامع روی خواهد داد و بدون تردید با تلفات انسانی بسیار زیاد همراه خواهد بود .

2-   عامل دیگر بی ثباتی از پویایی موجود در جهان اسلام نشئت می گیرد . در آغاز دهه هفتاد ، تجدید حیات اسلامی و احیای اسلام آغاز گردید و تمام کشورهای اسلامی را متأثر ساخت . حرکت بنیاد گرایی اسلامی صرفاً بخش کوچکی از احیای اسلام است . مشکل وجود تعداد انگشت شمار دولتهای بنیاد گرا نیست بلکه بنیادگراها در تمام جوامع مسلمان عملاً نیروی مخالف را تشکیل می دهند . بنابراین غرب و دیگران  چاره ای ندارند جز آنکه در جوامع اسلامی میان دولتها و یا مخالفین بنیادگرای آنها یک طرف را انتخاب کنند . قطعاً چنین وضعیتی برای غرب مطلوب نیست و تاکنون نیز غرب با آن برخورد مناسبی نداشته است . غرب باید بصورت هماهنگ از عرضه دموکراسی در جوامع اسلامی حمایت کند .

3-   تحولات ژرفی در آسیای شرقی است و همه می دانیم که آسیای شرقی از نظر اقتصادی پویاترین منطقه جهان است . تقریباً تمام کشورهای آن از توسعه اقتصادی با رشد 8 تا 10 درصد برخوردارند و بدیهی است که این امر اعتماد به نفس و جسارت جدیدی را به آسیا می بخشد . به نظر من چین در دراز مدت          منبع عظیم بی ثباتی صحنه جهانی خواهد بود و بروز چنین قدرت عظیمی در دراز مدت ، تبعات بی ثبات کننده ای در آسیا خواهد داشت .

 

فصل سوم -  دیدگاهها :

1- برخورد تمدنها و سازندگی آینده بشری : گفتار دکتر سید حسین نصر استاد کرسی اسلام شناسی دانشگاه جرج واشنگتن درخصوص نظریات هانتینگتون :

چند ماهی است که نظریه برخورد تمدنها توجه اینجانب را سخت بخود جلب کرده است . بعد از انتشار این مقاله ، سرو صدای زیادی در ممالک اسلامی ، هند ، چین ، ژاپن ، اروپا و بسیاری نقاط دیگر جهان بپا شد . ترجیح دادم که در بدو امر نظریه هانتینگتون را برای جامعه ایرانیان مورد کند و کاو قرار دهم به امید آنکه دیگران این بحث را دنبال کنند . گروهی از افراد مختلف ، از جین کرک پتریک گرفته تا فواد عجمی در شماره پاییز همان مجله به مقاله هانتینگتون پاسخ داده اند . آنچه باعث شد تا به این نظریه انتقاد وارد نمایم ، این است که ما امروزه شاهد حوادثی هستیم که سراسر جهان بویژه دنیای اسلام را از شرق و غرب و همچنین مملکت خودمان ایران و عراق و کشمیر و بوسنی و مناطق دیگر را دربر گرفته است و رابطه مستقیمی دارد با این فکر و نظریه ای که امروزه عرضه می شود و هانتینگتون نیز سعی کرده آن را بصورت علمی بیان نماید .

 اولین نکته ای که هانتینگتون یادآور شده این است که اصل و اساسی که در واقع سازنده دید و عملکرد سیاسی در چند دهه گذشته بوده ، یعنی نبرد ایدئولوژی به زبان فارسی قابل ترجمه نیست ، اصول عقاید که بعضیها برای ترجمه ایدئولوژی بکار می برند از لحاظ ادای معنی این واژه کافی نیست . از آنجا که این کلمه ساخته فلسفه قرن نوزدهم اروپاست ، نفس این امر که خیلی ها در مشرق زمین حتی صحبت از اسلام به عنوان یک ایدئولوژی  می کنند خود نشانه افتادن در تله یک نوع فلسفه صددرصد ضد دینی است .

 طبق نظر هانتینگتون ، با از هم پاشیدن اتحاد جماهیر شوروی این وضع اکنون از بین رفته است و به همین جهت دیگر ایدئولوژی نمی تواند تعیین کننده نظام بین الملل باشد . 

دوم ، تضعیف دومین نیروی مهمی است که تعیین کننده تمام کشمکشهای 150 سال گذشته بشر بوده و آن ناسیونالیسم است . ناسیونالیسم در واقع نیروی قوی بود که ابتدا ممالک اروپایی را در مقابل یکدیگر قرار داد و بعد از گسترش آن به آسیا ، در قلمرو بلاد اسلامی بصورت ناسیونالیزم عربی ، ترکی و ... در داخل بعضی از ممالک بصورت ناسیونالیزم های محلی ظهور کرد . نظر هانتینگتون این است که به قول معروف ناسیونالیزم دیگر حنایش رنگ ندارد ، هرچند هنوز بعنوان یک نیرو باقی است ، ولی در هر حال دیگر نیروی تعیین کننده نظام بین الملل نخواهد بود .

سوم ، نظریه مورد نظر هانتینگتون این است که نوعی احیای جدید ملت گرایی وجود دارد که غیر از آن چیزی است که در قرن 19 بوده . این ناسیونالیزم جدید بیشتر در قالب تمدنهای بزرگی شکل گرفته که تاکنون حاکم بر تاریخ بوده و یکی از مهمترین عناصر آنان فرهنگ و دین است .

هانتینگتون در ادامه می گوید که حداقل هشت تمدن در دنیا وجود دارد . اول از همه تمدن غربی است . شایان توجه است که وی آمریکای جنوبی را تمدنی دیگر جدای تمدن آمریکای شمالی بشمار آورده است ، این لحاظ که مذهب مردمان اکثر آنان کاتولیک است . لذا با وجود اینکه آمریکای جنوبی و مرکزی از لحاظ نژادی ، خوی ، رفتار و حتی نوع گرایش به دین با آمریکای شمالی مرتبط است ، از آنجا که منطقه تاکنون کاملاً کاتولیک بوده و فقط در سالهای اخیر مذهب پروتستان در آنجا در حال گسترش است ، آن را یک واحد مجزای تمدنی می داند .

تمدن اسلامی که در وسط جهان قرار گرفته و از شمال آفریقا تا جنوب فیلیپین را در بر می گیرد . بعد از تمدن خاور دور و مخصوصاً چین است که او آن را تمدن کنفوسیوسی می نامد و این موضوع نیز سروصدای زیادی راه انداخته است . ژاپن تمدن مجزایی است و تنها موردی است که هم یک ملت است و هم یک تمدن . تمدن هند هندو است که در درون آن شمار زیادی مسلمان وجود دارد . تمدن روسی - ارتدوکس یعنی ممالکی که مذهب آنها ارتدوکس از نوع یونانی یا روسی است و بالاخره تمدن آفریقا که هنوز کاملاً تبلور نیافته است .

نظر مهم دیگری که هانتینگتون ارائه داده این است برعکس آنچه در سالیان گذشته گفته شده و همه صحبت از نظم نو جهانی می کنند ، اصولاً دنیا به سوی یک تمدن واحد پیش نمی رود و امکان اینکه تمدن غرب بتواند تمدنهای جهان را تسخیر کند وجود نخواهد داشت . بنده معتقدم و سالهاست که بر این حقیقت تأکید کرده ام که پیروزی تمدن غرب برجهان به رغم آنچه ظاهراً مشهود است ، موفق نخواهد بود و تمدنهای دیگر با وجود ضرباتی که برآنها وارد شده است باقی خواهند ماند .

حرفی که هانتینگتون مطرح می کند و فوق العاده نیز خطرناک است ، این است که تنها امکان برخورد بین تمدنها همیشه هست ، بلکه جلوگیری از چنین برخورد هایی در واقع امکان پذیر نیست و ... . این مسئله اتفاقی نیست ، مثالی که او می زند تمدن اسلامی است . چنان که مشاهده می کنیم ، امروزه هرجا که تمدن اسلامی با تمدنهای دیگر در رابطه است ، لبه های خونین دیده می کند . وی برای روشن شدن این نظریه ، مثالهای مختلفی را بیان می کند ، از جمله بوسنی و کشمیر ، ولی حرفی از تاجیکستان که حدود 80 هزار مسلمان کشته شدند ، نمی برد .

نظر وی همین است که او این فاجعه های سالهای اخیر را در دنیای اسلامی یک امر اجتناب ناپذیر و ضرور می داند و می خواهد تمدن اسلامی را معاند غرب جلوه گر سازد .

هانتینگتون دو فکر را از لحاظ امکان ساختن آینده بشر کاملاً رد می کند : یکی اینکه دنیا بصورت قدیم باقی خواهد ماند و دیگر این فکر که یک تمدن ، تمام جهان را دربر خواهد گرفت .

در آمریکا ، اکنون گروه های سیاسی اعم از سیاه پوستان ، آسیائیها ، اسپانیائیها و مسلمانان که ممکن است در ده سال آینده نیروی بس مهمی محسوب شوند ، بوجود آمده است که می تواند در جامعه ایجاد فشار کند . با ادامه چنین جریانی ، ممکن است آن ملاطی که وحدت آمریکا را حفظ می کرد ، ترک بردارد . به همین جهت برخورد تمدنها بیش از هر جای دیگر ممکن است در درون جامعه آمریکا صورت بگیرد .

آنچه هانتینگتون خطری برای غرب می داند ، یعنی اتحاد تمدن اسلامی ، می تواند بصورت معکوس وضع ایران و سایر کشورهای اسلامی را دشوار کند . به این معنی که غرب و نیز تمدن روس و ارتدوکس هر چه بیشتر بصورت یک تمدن واحد درآیند ، در حالی که ایران و سایر کشورهای همسایه در گرو ناسیونالیزم از نوع دو قرن گذشته باقی بمانند و حتی دیگر نتوانند یک کشور غربی را علیه دیگری بازی دهند و منافع خود را تا حدی حفظ کنند ، چنانکه در دو قرن گذشته چنین می کردند .

آخرین بخشی از نظریات هانتینگتون که واقعاً خطرناک است ، اشاره او به خطر اتحاد بین تمدن اسلامی و کنفوسیوسی و تبانی آن دو برای غرب است . چنین دیدی  بسیار خطرناک و طرح آن از نظر اخلاقی و بشری نیز مطرود و موذیانه است ، چون بزرگ کردن نیرویی که واقعاً وجود ندارد ، به نام اینکه ما را تهدید می کند و بعد سرکوبی آن امری است از نظر اخلاقی منفی و مطرود . تمام تلاشهایی از چند سال گذشته برای بزرگ کردن خطر بنیاد گرایی اسلامی می شود ، نیز ایجاد یک خطر کاذب می کند .

یکی از پاسخهای اصلی به نظریه هانتینگتون این است که تمدنهای سنتی که بر تاریخ بشر تاکنون حکومت    کرده اند ، دارای اصول مشترک معنوی و اخلاقی اند و این اصولی است که ادیان مختلف حاکم بر آن تمدنها متجلی ساخته اند .

 

2- مصاف تمدنها خواب چپ ساموئل هانتینگتون : نقد  دکتر  احمد صدری استاد جامعه شناسی در دانشگاه لیک فورست شیکاگو به نظریه هانتینگتون :

-    انفجار عظیم مقاله هانتینگتون نشانگر محتوای نغز آن نیست ، بلکه ناشی از خلاً مفهومی و ضعف معنایی علوم سیاسی معاصر و عجز پارادایمهای رایج آن از تحلیل تضادهای مابعد جنگ سرد است .

-        یکی از علل مهم رونق مقاله فوق ، بیگانه هراسی و محاصره اندیشی عوام در اروپاست و آمریکا .

-    مقاله هانتینگتون خالی از فایده نیست ، بدیهی است که این تئوری ساده لوحانه ولی سلیس ، مخدوش ولی موزون ، حیطه فرهنگی اروپا و آمریکا را ناچار از تجدید نظر در مفهوم تمدن نموده است .

-        اشکال هانتینگتون در به کار بردن مفهوم تمدن نیست ، بلکه در تصور غلط و استفاده نادرست از آن است . وی که سنگ لزوم تعریف پارادائم را به سینه می زند ، به جای تعریف مقوله تمدن آن را فرض می گیرد و سپس با سهل انگاری تمام در کالبد کلیهای فرضی خود روح دمیده ، آنها را به میدان جنگ گسیل  می دارد . در گنگی مفهوم تمدن و فقدان حد و فصل منطقی آن در نظریه وی همین بس که تمدنهای او هیچ وجه مشترکی ندارند .

-    اگر تئوری هانتینگتون مبنی بر مبارزه نهایی غرب با جهان غیر غربی درست بود ، در پی فروپاشی یوگسلاوی جهان می بایست شاهد اتحاد صربها و بوسنی غیر غربی علیه کرواسی غربی می بود اما واقعیت غیر قابل انکار خلاف این است .

-    این جهان در حال کوچکتر شدن ، هنوز حامل بسیاری تعصبات خطرناک است و حاوی ویروسهای فرهنگی مملکت . هانتینگتون وار ساده انگاری کردن و خرک خودمداریهای قومی شدن و تنها به قاضی رفتن و دیگران را دد خواندن و دلق خود ازرق کردن ، نه طریق انصاف است و نه با رسالت روشنفکران در این جهان پرآشوب می سازد .

 

3- برج و باروی سست بنیان غرب بوالهوس : نقد زبیگنیو برژینسکی استاد دانشگاه جان هاپکینز آمریکا  به نظریه هانتینگتون :

-    وی از جنبه سیاسی با نظریه برخورد تمدنها چندان مشکلی ندارد و اگر چه از درون گسیختگی فرهنگ غربی را مهمترین عامل سقوط اقتدار غرب می داند و علل درونی سقوط غرب را کاری تر از علل برونی   می بیند ، لیکن نسبت به خطوط گسل تمدنها به عنوان عاملی در جهت تافتن آتش تنور درگیریهای آینده اظهار نگرانی می کند و با نظریه هانتینگتون همسو می شود .

-    وی همچنین معتقد است ائتلاف ایران ، روسیه و چین می تواند گردابی خشونت آمیز پدید آورد که دامنه آن از غرب به شرق ، از دریای آدریاتیک به بالکان و تا مرز چین در منطقه سین کیانگ و از جنوب در اطراف خلیج فارس را فرا گیرد و بخشی از خاورمیانه ، ایران ، پاکستان و افغانستان را شامل می شود . البته ایشان در تحلیل نهایی خود از نظریه برخورد تمدنها ، در مورد احتمال بروز درگیری جهانی بین تمدنها ابراز تردید می کند .

بخشی از سخنان برژینسکی در مقابل سئوالات ناتان گاردلس :

-    با اقدامات ستیزه جویانه اسلامی نمی توان کنار آمد ، ولی رفتار غرب در انتقاد از اسلام بصورت کلی و سعی در تحلیل مفهوم کاملاً سیاسی از حقوق بشر بر اسلام نیز در واقع چیزی جز پیشگویی ارضاء کننده خود نیست .

-    تصور نمی کنم که سکولاریسم غربی در شکل فعلیش بهترین ملاک برای حقوق بشر باشد . سکولاریسم عنان گسیخته که بخش اعظمی از غرب را فراگرفته است ، در درون خویش نطفه خودویرانی را پرورش  می دهد . به همین علت من نگران آن هستم که موقعیت ابرقدرتی آمریکا تاحدودی متزلزل باشد .

-    بالاترین نگرانی من از این نیست که شاید نتوانیم به درخواست آنانی که از نظر سیاسی بیدار شده اند و برای مثال اکنون به یک اسلام ستیزه جو تر روی می آورند پاسخ مناسبی بدهیم . بلکه از این جهت است که خودتباهی فرهنگی ما ، نه تنها قابلیت آمریکا در حفظ موقعیتش در جهان به عنوان رهبر سیاسی ، بلکه نتیجتاً حتی به عنوان یک نظام نمونه برای دیگران را ضایع سازد .

 

4- فرهنگ رفاه : نظرات فرانسیس فوکویاما عضو سابق دفتر برنامه ریزیهای سیاست وزارت امور خارجه آمریکا و تحلیلگر ارشد مرکز مطالعاتی راند و صاحب نظریه معروف پایان تاریخ  درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    نظریات هانتینگتون جالب است اما برای تقسیم بندی منطقه ای جهان ، بدون درنظر گرفتن تفاوتهای شدید فرهنگی مخصوص منطقه آسیا و اروپا خیلی بی معناست . به جای ترسیم یک نقشه ذهنی برای جهان ، اگر برنامه ای را که توزیع سرمایه اجتماعی نام نهاده ایم دنبال کنیم ، بسیار مفید تر از استراتژیهای موجود صنعتی است .

-    من هم معتقدم که امروزه آمریکا با بحران زندگی اجتماعی روبروست . ادامه این روند در برخورد با رقابت با فرهنگهایی چون آلمان و ژاپن که قادرند بشدت سرمایه اجتماعی خود را حفظ کنند تبعات اقتصادی دارد .

-    سقوط جامعه پذیری در آمریکا اولاً تنها محدود به خانواده نیست ، بعلاوه انحطاط خانواده آمریکایی به سبب تقویت دیگر اشکال زندگی اجتماعی هم نیست ، همه پشت سرهم سقوط می کنند . ولی از آنجا که سایر وجوه آمیزشهای اجتماعی در آمریکا رو به انحطاط است ، اهمیت خانواده به سبب آنکه تنها امکان باقی ماندن کانون اخلاقی از نوع خود است ، افزایش می یابد .

-    در کتاب پایان تاریخ نوشته ام که اعتقاد کلی بر آن است که حرکت اجتماع توسط نهادهای بزرگ متمرکزی که در سایه یک ایدئولوژی فراگیر هدایت می شوند ، به پایان خط رسیده است .

-    تصور می کنم که هانتینگتون با طرح نظریه برخورد تمدنها به یک شناخت واقعی رسیده است ، زیرا وی اهمیت بسیار شدید فرهنگ را به عنوان عامل تعیین کننده در روابط اجتماعی بین المللی سالهای آتی برجسته کرده است . نظر وی مبنی براینکه در سیاستهای بین الملل سالهای آتی عامل فرهنگ بسیار مهمتر از دوران جنگ سرد خواهد بود ، نظر صائبی است .

-     رقابتهای فرهنگی ، خود را احتمالاً به جای صحنه سیاسی در صحنه اقتصادی نشان خواهد داد و ممکن است به نوآوری فرهنگی و سازگاری با هم منتهی شود .

-    بدیهی است که اختلافات می تواند به درگیری منجر شود مانند درگیری با اسلام . این چیزی است که هانتینگتون از آن صحبت می کند ولی درگیریهای میان فرهنگی همچنین می تواند نتیجه برجسته کردن اهمیت فرهنگ را داشته باشد .

 

5- ضرورت نوین سازی ، سنتها و دگرگونیها : : نظرات جین کرک پاتریک استاد رشته حکومت در دانشگاه جرج تاون واشنگتن و نماینده پیشین آمریکا در سازمان ملل درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    همیشه کارهای هانتینگتون را با علاقه خاص و انتظارات فراوان مطالعه می کنم . از نوشته های او نیز مانند دیگر دانشمندان سیاسی بسیار آموخته ام .

-    نظرات وی که می گوید درگیری بین تمدنها بارزترین شکل درگیری جهانی بوده و به جمع چالش ایدئولوژیکی و دیگر اشکال چالش خواهد پیوست و ... برایم محل تردید است .

-    طبقه بندی هانتینگتون از تمدنهای عصر معاصر را باید با تردید بررسی کرد ، فهرست آن عجیب است . چنانچه تمدن با عناصر عینی مشترکی مانند زبان ، تاریخ ، آداب ، رسوم و نهایتاً و از جنبه نظری نیز به وسیله هویت مشخص می شود و اگر تمدن جمع گسترده تری است که افراد مشتاقانه خود را با آن همسان می کنند ، پس چرا تمدن آمریکای لاتین باید از تمدن غرب متماز باشد ؟

-    در سایر نقاط جهان درگیری بین تعصب گرایی و حاکمیت قانون اساسی ، بین جاه طلبی مستبدانه و حاکمیت قانون در درون تمدنها ، به نحوی خالصتر و واضحتر از درگیری بین تمدنها وجود دارد . در آسیا شدیدترین درگیری بین صور مختلف تمدن چینی یا هندی ایجاد می شود .

-    هانتینگتون که در کمک به شناخت ما از نوسازی و تحولات سیاسی نقش والایی داشته ، می داند که عامل تجدد و نوگرایی به چه روشیهایی مردم جوامع و سیاستها را تغییر می دهد .

-     او همچنین می داند که در نظر بسیاری ، نوگرایی با غربی شدن مترداف است و اینکه این امر می تواند واکنشهای تند و دشمنیهای شدیدی را به بار آورد . اما هانتینگتون به مسئله شتاب در پیشرفت فنون غربی و علم مدرن ، تکنولوژی ، دموکراسی و بازار آزاد اقتصادی واقف است .

-    احتمالاً حق با هانتینگتون است که اکثر جوامع تلاش می کنند تا ضمن برخورداری از منافع نوگرایی ، بطور همزمان پذیرش تحولات بی پایان ، در حفظ سنتهای خویش موفق باشیم .

-    وجود جامعه ای که در آن اقلیتها آزادی هویت قومی و نژادی خود را داشته باشند ، نه تنها ضروری است بلکه چنین جامعه ای از رشد مطلوبی برخوردار خواهد بود .

 

 

6- برخورد امواج تمدنها :  : : نظرات آلوین تافلر درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    ایشان از جمله اندیشمندان آینده نگری محسوب می شود که صاحب آثار مشهوری است ، کتابهای موج سوم ، چرخش قدرت ، جنگ و پادجنگ ، و خلق تمدنی جدید از نوشته های ایشان است . تافلر نظریه هانتینگتون را در بخش ملحقات کتاب جنگ و پادجنگ نقد کرده و دیدگاه خود درباره تمدنها را در کتاب تمدنی جدید ، ترسیم کرده است .

-    من معتقدم که تمدنها در آینده با هم برخورد می کنند اما نه در امتداد خطوطی که هانتینگتون ترسیم می کند ، بلکه بالقوه وسیعتری در پیش روی ما قرار دارد و آن درگیری گسترده ای است که برخورد تمدنهای مورد نظر وی را نیز در بر می گیرد . احتمالاً می توانیم این درگیری را برخورد بین تمدنهای فراگیر قلمداد کنیم .

-    هم اکنون تمدنهای ژاپنی ، غربی و کنفوسیوسی ظاهر شده است . لذا معتقدم که ارائه تعریف سنتی از تمدن ، چیزی که هانتینگتون به آن متکی است ، نارسا می باشد و بسیاری از برخوردهایی که وی پیش بینی می کند در صورت اتفاق ، در چارچوبی بسیار گسترده تر خواهد بود .

-    براساس نظریه برخورد امواج ، به رغم دیدگاه هانتینگتون ، درگیری اصلی آتی نه بین اسلام غرب است و نه میان غرب و سایرین ، نه سقوط آمریکا صحیح است و نه نظریه فوکویاما که پایان تاریخ را پیش بینی   می کند . بلکه ژرفترین تحولات اقتصادی و استراتژیکی در جهانی روی خواهد داد که به سه تمدن  مجزا ، متفاوت و بالقوه درگیر با هم تقسیم شده است . تمدنهایی که نمی توان آنها را با مفاهیم کهن تعریف کرد .

-    تمدن نوع اول ، صرف نظر از شکل محلی آن ، زبانی که مردم با آن سخن می گویند و مذهب و اعتقادی مردم ، حاصل انقلاب کشاورزی بوده است . درباره علل تمدن موج دوم ، اختلاف نظر وجود دارد ، اما زندگی برای بسیاری از مردم ، تقریباً تا 300 سال پیش اساساً تغییری نکرده است . محرک بسیاری از دگرگونیهای فوق شیوه جدید کسب ثروت ، یعنی خط تولید کارخانه ای بود . ملت های موج سوم ، اطلاعات ، خلاقیت ، مدیریت ، فرهنگ و ... را به جهان عرضه می کنند . یکی از خدمات فوق می تواند حفاظت و پشتیبانی نظامی باشد که بر فرماندهی برتر نیروهای موج سوم مبتنی است .

-     آمیختگی عناصر موج دوم و سوم در هر یک از کشورهایی که از تکنولوژی پیشرفته برخوردارند ، ساختار جدیدی به آن کشورها می بخشد . با این حال ، خطر سیرها روشن است . در مسابقه رقابت آمیز جهانی ، کشورهایی پیروزند که مرحله انتقال موج سوم را با حداقل نابسامانی و ناآرامی داخلی کامل کرده باشند .  

-    دگرگونی تاریخی از مرحله جهان دو بخشی به جهان سه بخشی می تواند ژرفترین درگیریهای قدرت         بر روی کره خاکی را به وجود آورد ، زیرا هر کشوری تلاش می کند تا جایگاه خود را در ساختار جهان سه بخشی در حال ظهور مستحکم کند .

7- خطر انحطاط ، غرب از دیگران چه چیزی می تواند بیاموزد؟   : : نظرات کیشور محبوباتی معاون وزیر خارجه و رئیس کالج خدمات غیر نظامی سنگاپور و نماینده آن کشور در سازمان ملل درخصوص نظریه هانتینگتون :

-        در پایتخت کشورهای عمده غرب ، احساس عمیق عدم اطمینان به َآینده وجود دارد و یک روحیه محاصره شدگی در حال شکل گیری است . در چنین حصارهای آشوب زده ای است که ناگزیر مقاله هانتینگتون طنین می اندازد . بنابراین ، بسیاری از غربیان سخت شگفت زده خواهند شد وقتی بدانند که وحشت بقیه جهان از غرب ، به ویژه از غرب زخم خورده ، به مراتب بیشتر از هراس غرب از بقیه جهان است .

-    هانتینگتون در مقاله خود ، تهدیداتی را بررسی کرده است که ممکن است از سوی تمدنهای اسلامی و کنفوسیوسی برای غرب مطرح شود و می گوید که مرزهای اسلام خونین است ، حال آنکه در تمام درگیریهایی که بین مسلمانان و نیروهای طرفدار غرب وجود دارد ، مسلمانان به شدت بازنده اند . کمتر کسی در غرب مطلع است که غرب مسئول تشدید آشوب و ناآرامی میان بیش از دو میلیارد ساکنین  تمدن های اسلامی و کنفوسیوسی است .

-     قصور غرب در تبیین یک استراتژی مناسب در مواجهه با اسلام و چین حاکی از وجود جریانی مرگبار در غرب است و آن ناتوانی در شناخت و مطابقت دادن خود با تغییراتی است که در اهمیت نسبی تمدنها به وجود آمده است .

-        هانتینگتون از طرح این سئوال بدیهی قصور می ورزد که چنانچه تمدنهای دیگر از سده های قبل وجود داشته اند ، پس چرا الآن ایجاد تهدید می کنند ؟ تنها علتی که می توان در پاسخ به این سئوال ذکر کرد که چرا بسیاری از جوامع غربی تلاش می کنند تا خلاف قوانین جاذبه اقتصادی عمل کنند ، گستاخی و غرور آنهاست .

 

8- تمدن جدید آسیا : ژاپن به آسیا بازگشته است : : نظرات شینتا رو ایشی هارا عضو حزب لیبرال دمکرات دست راستی ژاپن و نویسنده کتاب ژاپنی که می تواند بگوید نه ! درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    امروزه رهبران تمدنهای فایق بر جهان ، احترام به فرهنگها و تمدنهای گذشته را از دست داده اند و به تمدنهای آینده نیز بی توجه می شوند .

-    کشورهای آسیای شرقی در مقایسه با اروپا به لحاظ پختگی و پیشرفت ، دارای تفاوتهای بارزی هستند . اما ارزشهای بنیادی آنها که در وضعیت مشترک محیطی چون بارانهای موسمی و احساس قوی هویت که در عواطف آنها وجود دارد ، رشد کرده است و در حال حاضر در آن منطقه وضعیت تاریخی بسیار مطلوبی برای ایجاد احساس وحدت در آسیا فراهم شده است .

-    ژاپن صادقانه آرزو می کند که همچون همسایگان آسیایی خود ، یوغ استعمار قدرتهای اروپایی را به گردن نگیرد . اکنون ژاپن به آسیا بازگشته است و باید نیاز به خدمت کردن و همکاری برای حفظ استقلال و اعاده جایگاه آسیا در تاریخ را به خاطر بسپارد .

-    دیپلماسی جاری متعصبانه و ناشیانه بارز آمریکا در آسیا مآلاً از بی اطلاعی آن نسبت به ارزشها و اهمیت نسبی دیگر تمدنها و فرهنگهای تایخی ناشی می شود . نوگرایی اروپایی که آسیا و همچنین دیگر نقاط را تحت تأثیر قرار داد به پایان خط می رسد .

-    آمریکا را در این مرحله ار تاریخ نمی توان بدرستی یک کشور اروپایی خواند و ژاپن را گرچه ریشه های فرهنگیش در سراسر آسیا گسترده است ، یک کشور غیر آسیایی . این دو کشور نخست باید یکدیگر را بدرستی درک کنند و با هم هماهنگ شوند تا اینکه بتوانند الگوی یک نظام جدید مبتنی بر همبستگی و نه برخورد تمدنها و فرهنگها را بوجود آورند .

 

9- اسلام یک هویت فرهنگی است : : نظرات ادوارد سعید استاد فلسطینی مسیحی رشته ادبیات تطبیقی دانشگاه کلمبیای آمریکا درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    رویت شواهد روشنی که از یک تلاطم خارق العاده اجتماعی و سیاسی در جهان عرب اسلامی وعده         می دهد ، برای همگان ممکن است .

-    می باید جامعه را چون معرکه ای فرض کرد که صحنه رقابتهای مستمر افرادی است که درباره عوامل تشکیل دهنده هویت ملی اختلاف نظر دارند . این همان چیزی است که به نظر من ، امروزه در کشورهای عربی اسلامی اتفاق می افتد .

-    اسلام هم یک مذهب است و هم یک فرهنگ . زبان عربی نیز برای مسلمانان و مسیحیان هر دو یکسان است . هم معتقدین به اسلام و هم غیر معتقدین به آن ، هر دو تحت تأثیر عمیق قرآن قرار دارند که به زبان عربی است . به نظر من مهمترین نکته این است که اسلامی چیزی است که تمام اعراب در آن   سهیم اند و جزء لاینکف هویت ماست .

-    هیچ سیاست خارجی در آمریکا را سراغ ندارم که از حرکتهای محلی طرفدار حقوق بشر ، طرفدار حقوق زنان یا متفکران و منتقدین مستقل حمایت کرده باشد .

-    جهان عرب ، در آستانه یک تغییر عمده و آغاز عصر قراردادهای صلح با اسرائیل قرار دارد . رهبرانی مذاکره راجع به این قراردادها را انجام می دهند که در موضع ضعف قرار دارند و در مواردی نیز ، در بین مردم خود پایگاهی ندارند .

-    جهان عرب امروزه ، بیش از هر زمان دیگر به طور مشهود در داخل مدار آمریکا و اسرائیل قرار گرفته است . بنابراین عصر جدید ، عصر یک صلح قریب الوقوع و کاملاً ناقص است که همراه با فشارهای ناشی از سیاستهای فی الواقع توسعه طلبانه آمریکا باعث تشدید مشکلات درون جهان متلاطم عرب و مسلمان   می شود . لیکن مهم این است که به خاطر بسپاریم که مسائل فوق واقعیتهای لائیکی است که تنها اسلام در آن درگیر نیست .

 

10- در جستجوی بربرهای جدید (ساموئل هانتینگتون و نظریه برخورد تمدنها)  : : انتقادات          تئودور ا.کلمبوس و تانوس ورمیس از اساتید علوم سیاسی دانشگاه آتن در یونان درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    در دروان بعد از جنگ سرد ، خود را در وضعیتی آشفته ، حیرت زده و سردرگم می بینیم ، شبیه وضعیتی که مردم روم در سالهای افول اقتدار کشورشان تجربه کرده اند .

-    هانتینگتون در مقاله نسبتاً بحث انگیزی که منتشر کرده است موقعیت امروز ایالات متحده را تا حدودی شبیه موقعیت بریتانیا در بعد از سال 1815 ترسیم کرده است . به اعتقاد ما چکیده بحثهای وی این بود که بگوید ایالات متحده با هماوردی شدیدی از سوی توان عظیم اقتصادی ژاپن و همچنین استحکامات استراتژیک بالقوه ای که در یک جامعه اروپایی در هم آمیخته ، روبه روست که در نتیجه آن نه می تواند برتری جهانی برای خود کسب و نه حتی وضع موجود را حفظ کند .

-    نظرات وی در اوایل سال 1991 صرف نظر از معایب آن ، در واقع گزارشی واقع گرایانه سنتی در مطالعات روابط بین الملل را بوضوح نشان می دهد . وی برای تحلیل مسائل روابط بین الملل عامل جدیدی ارائه  می دهد . یعنی آنکه : تمدن ، برحسب عناصر عینی همچون زبان ، تاریخ و نهادها و همچنین عناصر اعتباری همچون تشخیص هویت خود تعریف می شود .

-    استدلال وی جالب است ولی پیش فرضهای او روشن نیست . از آنجا که تنوع فرهنگی در درگیری بین شاهزادگان ، ملت - دولت ها و ایدئولوژیها درگذشته همیشه سرپوش گذاشته است ، غفلت هانتینگتون         از ارائه تعریفی که فرهنگ را از تمدن متمایز می سازد ، موجد ابهام و ایهام در کاربرد هر دو مفهوم  گردیده است .

-    مقاله برخورد تمدنها به لحاظ معنا و مفهوم دچار ضعفهای عمده ای است و تمدن یهودی ، با هزاران سال سنت و میراث غنی خود از لیست تمدنهای مورد نظر وی حذف شده است و همچنین وی تلاش می نماید تا قاره آفریقا را بدون درنظر گرفتن تنوع فرهنگی ، نژادی و قومی و مذهبی،در یک تمدن واحد جای دهد .

-    مشکل عمده ما با مقاله برخورد تمدنها این است که نویسنده به صراحت درگیریهای آینده را درگیریهای میان تمدنی می بیند ، در حالی که آمار متواتر نشان می دهد که از زمان قرارداد وستفالی تا به امروز ، اکثر درگیریها درون تمدنی بوده است .

-        درباره پیش فرض اسلام – کنفوسیوسیم ، هیچ مدرک قانه کننده ای دال برچنین ارتباطی وجود ندارد .

-    وقتی درگیریها را براساس خطوط گسل تمدنها و ناهمگونیهای فرهنگی فرض کنیم ، آنگاه آمریکا که مهمترین دمکراسی چندگانگی فرهنگی و قومی است ، بالآمال با خطر جدی رو به روست .

-    اگر ویسکانت کستراخ امروز زنده بود ، برای برخورد با خطرات جدید جهانی توصیه می کرد که مراکز اصلی قدرت یعنی ایالات متحده ، جامعه اروپا ، ژاپن ، چین و روسیه ای که از نظر اقتصادی و سیاسی بهبود یافته ، پاسخ مشترکی اتخاذ کنند . مسئولیت مدیریت جهانی بسیار سنگین تر و پرهزینه تر از چیزی است که یک قدرت واحد از جمله ایالات متحده بتواند بعهده بگیرد .

 

11- قدرت و تمدن  : : نظرات اون هریس سردبیر نشریه آمریکایی منافع ملی آمریکا درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    اینکه چرا تمدنها و اختلافات میان آنها در مطالعه سیاست بین الملل مهم جلوه نمی کنند عمدتاً به این دلیل است که تا این اواخر ، سیاستهای مبتنی بر قدرت صرفاً یک بازی ویژه غرب بوده است .

-    نظریه هانتینگتون نه تنها یک چرخش جدی از نظریه های پیشین روابط بین الملل محسوب می شود ، بلکه بطور چشمگیری با تلاشهای دیگری که در جهت پیش بینی ویژگی عصر بعد از جنگ سرد انجام        می شود نیز مغایرت دارد .

-    به نظر می رسد در آینده قابل پیش بینی ، مجموعه ای از کشورهای کنفوسیوسی به سرکردگی چین تنها چالش جدی برای غرب خواهد بود . آنچه در دهه های آینده اتفاق می افتد ، روند یک طرفه ای نیست که به موجب آن ، کشورهای کنفوسیوسی و سایر جهان صرفاً می باید از غرب کسب تکلیف کنند و از راه و روش آن تقلید نمایند ، ان روزها سپری شده است . آنچه اتفاق می افتد ، کنش متقابل میان تمدنهاست که در طی آن در واقع روند داروینی گزینش حاکم خواهد شد .

-    اگر خطوط گسل تمدنی به واقع خطوط درگیریهای آینده است ، آیا جای توجه و تعجب نیست که آمریکا و دیگر قدرتهای عمده ، از خطوط گسل خطرناک و بالقوه مخرب بسیار فاصله دارند .

 

12- چالش با هانتینگتون  : : نظرات ریچارد روبینشتاین و جارل کروکر اساتید دانشگاه درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    تصور کنید در حال حاضر صرفاً هشت تمدن در جهان وجود دارد ، چرا باید روابط آینده آنها صرفاً در جهت درگیری با یکدیگر هدایت شود . با توجه به انبوه نوشته هایی که در مورد پیروزی غرب در جنگ سرد منتشر شده است ، بدبینی هانتیگتون ، مسئله جدیدی است .

-    مشترکات یا اختلافات فرهنگی می توانند مبنایی برای بسیج گسترده سیاسی باشند ، اما چنین وضعیتی تنها در صورتی امکان تحقق دارد که با عوامل خارجی مواجه شود ، عواملی که نظریه پرداز ما از آنها غافل شده است .

-    هر یک از اتصالهای زنجیره پیش فرضهای هانتینگتون سوالاتی را ایجاد می کند که به نظر نمی رسد حتی مورد توجه وی قرار گرفته است ، چه برسد به اینکه به آنها پاسخی ارائه نماید . روشن به نظر می رسد که تمدنهای هانتینگتون چون مفهوم ملت ، ساختهای ایدئولوژیکی جدید و متأخرند که بطور یکسان در بافتهای نابرابر ریشه دارند .

-    هانتینگتون مطلب چندانی در مورد گسترش چشمگیر و افزایش درگیریهای قومی یا ملی که حداقل به دو دهه قبل از سقوط امپراتوری شوروی باز می گردد ، ارائه نمی دهد .

-    از آنجا که هانتینگتون شواهد ناچیزی را در مورد علل مستقیم درگیریهای تمدنی ارائه می دهد ، قادر نیست پیش بینی کند که چه وقت و در کجا درگیریهای تمدنی به وقوع خواهد پیوست . در حقیقت ،  هیچ یک از نظریه های او ناظر بر مبادی تحولات انسانی نیست و توان توضیح آن را ندارد که چه وقت تشابهات فرهنگی به خمیرمایه لازم برای حرکت ایدئولوژیکی تبدیل می شوند .

-        جبرگرایی فرهنگی هانتینگتون نه تنها موجب شده است که وی شرایطی را که بعضی مواقع منشأ جنبشهای ناسیونالیستی است نادیده بگیرد ، بلکه همچنین سبب گردیده است که وی اختلافات تمدنها را بی اندازه اساسی ببیند .

-    در پاسخ به پیش فرض ناآشکار هانتینگتون نسبت به درگیری تمدن ، می گوییم که می توان از درگیری مخرب میان گروههای هویتی از جمله جنبشهای پان ناسیونالیسم یا گروههای تمدنی جلوگیری کرد و در صورت بروز اختلاف نیز می توان آنها را حل کرد .

 

13- اسلام و غرب  : : نظرات براین بیدهام درخصوص نظریه هانتینگتون :

-    هانتینگتون در واقع چارچوب فکری هراس از درگیری بین اسلام و غرب را تدوین کرده است . ممکن است دیدگاه وی یک نظریه بطور کلی صحیح باشد ، ولی از میان تمدنهای هشت گانه مورد نظر وی ، چهار یا پنج تمدن در تعریفی که وی از تمدن ارائه می دهد ، نمی گنجد .

-    در نظریه گفتگوی تمدنها ، در واقع سه رقیب اصلی وجود دارد 1) غرب با فرهنگ اروپا – آمریکایی   2) فرهنگ کنفوسیوسی 3) اسلام .

-        دو فرهنگ غرب و اسلام در گذشته جوان و پرتوان و به نشان دادن قدرت عمل خود علاقه مند بودند .

 

14- ملحقات  :

الف)  فواد عجمی و نظریه برخورد تمدنها :  

-    هانتینگتون به عنوان با نفوذترین چهره در زمینه مسائل دولت و منافع ملی آن ، چگونه نقش دولتها را در پیشبرد اهداف منافع ملی خود نادیده گرفته است ، به رغم آنکه واحد دولت هنوز قدرتمندترین عامل در عرصه مسائل جهانی محسوب می شود .

-    این جمله که « مرزهای اسلام خونین است » عبارتی است که هانتینگتون آن را از شعارهای صدام حسین در طول جنگ خلیج فارس به عاریت گرفته است .

-    جهان اسلام از تفرقه های کلی و جزیی رهایی نیافته و خطوط درگیریها حتی در منطقه قفقاز نیز برمبنای خطوط گسل میان تمدنها تعیین نمی شود بلکه منافع کشورها تعیین کننده خطوط درگیریهاست .

 

ب) سوانشو راناده و نظریه برخورد تمدنها :  

-    خواسته مهم هانتینگتون جهت دادن سیاست خارجی آمریکاست و اینکه مقامات آمریکا و خارج از آمریکا نیز متقاعد شوند که ریشه مخاصمات آینده را باید در میان کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی جستجو کرد .

-    وقتی آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور ایران در آستانه سفر رائو به تهران ، سخن از ضرورت تلاش برای یک همکاری آسیایی بین ایران و هند و سایر کشورها مانند چین به میان می آورد ، آتش تنور فرضیات موهوم هانتینگتون تافته می شود .

-    تمامی کوشش این تئوری درخصوص عدم انطباق فرهنگی و اختلاف تمدنها به خاطر آن است که توجه عمومی از مسائل اساسی منحرف گردد ؛ مسائلی چون تصمیم غرب به خنثی کردن و در صورت لزوم ، جلوگیری از تلاش دیگران در زمینه هایی که قبلاً خود در آن پیشرو بوده است ، بویژه در امور نظامی . بنابراین خطاست اگر تصور کنیم که نزاع و مخاصمه صرفاً به خاطر ارزشهای فرهنگی است ، مگر آنکه غرب ، ارزشهای فرهنگی را برای تأمین منافع و تحمیل سیاستهایش جهت حفظ برتری از لحاظ تقسیم غنائم ، بهانه سازد .

-    صرف نظر از مشکلات اخلاقی ناشی از چنین تئوری موهومی ، لازم است کسانی که در هند در پی کسب قدرت هستند ، در برقراری اتحاد غرب علیه اسلام و پیروان کنفوسیوس شتاب نکنند . به اندیشه ائتلاف کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی نیز باید با تردید بنگرید و مشارکت هند با ایران و چین را با توجه به فرضیاتی که در غرب در حال شکل گیری است ، مورد توجه قرار دهند .

 

پایان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد